انک علی خلق عظیم
علامه طباطبائی در تفسیر آیه می فرماید: روایاتی از طرق اهل سنت وارد شده که این آیات درباره داستان ابن ام مکتوم نابینا نازل شده که روزی بر رسول خدا وارد شد در حالی که جمعی از مستکبرین قریش نزد آن جناب بودند و با ایشان درباره اسلام صحبت می کرد، رسول خدا از آمدن ابن مکتوم چهره درهم کشید و خدای تعالی او را مورد عتاب قرار داد که چرا از یک مرد تهی دست چهره در هم کردی[1] لیکن آیات مورد بحث دلالت روشنی ندارد بر اینکه مراد از شخص مورد عتاب رسول خدا است. بلکه صرفاً خبری می دهد و انگشت روی صاحب خبر نمی گذارد. از این بالاتر اینکه در این آیات شواهدی است که دلالت دارد بر اینکه منظور غیر رسول خدا است. چون همه می دانیم که صفت عبوس از صفات رسول خدا نبوده و آن جناب حتی با کفار چهره را عبوس نمی کرده چه رسد به مومنین رشد یافتهاز اینکه بگذریم اشکال سید مرتضی (رحمت الله علیه) به این روایات وارد است که می گوید: اصولاً از اخلاق رسول خدا نبوده و در طول حیات شریفش سابقه نداشته که دل اغنیاء را به دست آورده و از فقرا روی برگرداند.[2] و با اینکه خدای تعالی خلق آن حضرت را عظیم شمرده و قبل از نزول سوره مورد بحث، در سوره نون که به اتفاق روایات وارده در ترتیب نزول سوره های قرآن، بعد از سوره علق نازل شده فرموده «و انک لعلی خلق عظیم»[3] چطور تصور می شود که در اول بعثت اش خلق عظیم (آن هم به طور مطلق) داشته باشد و خدای تعالی به این صفت او را به طور مطلق بستاید بعداً برگردد و به خاطر پاره ای اعمال اخلاقی، او را مذمت کند، و چنین خلق نکوهنده ای به او نسبت دهد که توبه اغنیاء متمایل هستی هر چند کافر باشند و برای به دست آوردن دل آنان از فقراء روی می گردانی، هر چند مومن و رشد یافته باشد؟ علاوه بر همه اینها مگر خدای تعالی در یکی از سوره های مکی یعنی در سوره شعراء به آن جناب نفرموده «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»[4] از این هم که بگذریم مگر به آن جناب نفرموده بود: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ»[5] پس چطور ممکن است در سوره حجر که در اول دعوت علنی اسلام نازل شده به آن جناب دستور دهد اعتنایی به زرق و برق زندگی دنیا داران نکند، و در عوض در مقابل مومنین تواضع کند. و در همین سوره و در همین سیاق او را مامور سازد که از مشرکین اعراض کند و بفرماید: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ»[6] آن وقت خبر دهد که آن جناب به جای اعراض از مشرکین از مومنین اعراض نموده و به جای تواضع در برابر مومنین در برابر مشرکین تواضع کرده است. علاوه بر این زشتی عمل مذکور چیزی است که عقل به زشتی آن حکم می کند و هر عاقلی از آن متنفر است تا چه رسد به خاتم انبیاء و چنین قبح عقلی احتیاج به نهی لفظی ندارد، چون هر عاقلی تشخیص می دهد که دارائی و ثروت به هیچ وجه ملاک فضیلت نیست و ترجیح دادن جانب یک ثروتمند به خاطر ثروتش بر جانب فقر، و دل او را به دست آوردن، و به این رو ترش کردن رفتاری زشت و ناستوده است.[7]
در مجمع البیان از امام صادق (ع) روایت آورده که فرموده است: این آیات درباره مردی از بنی امیه نازل شده که در حضور رسول خدا نشسته بود.ابن مکتوم آمد، مرد اموی وقتی او را دید قیافه اش را در هم کشید و او را کثیف پنداشته، دامن خود را از او جمع کرد، و چهره خود را عبوس نمود رویش را از او گردانید و خدای متعالی داستانش را در این آیات حکایت نمود عملش را تو بیخ نمود.[8]
مرحوم آیت الله معرفت تحلیل جالبی در این مورد دارند ایشان می فرمایند:
مرحوم شیخ طوسی می گوید: آنچه به عنوان سبب نزول آیه گفته اند سخن شمار اندکی از مفسران و شماری از ظاهرگرایان متون حدیثی است که به حشریه شهرت دارند و این سخن از نظر ما نادرست است، زیرا خداوند متعال پیامبرش را از چنین خطاها و زشتیها پیراسته است چگونه ممکن است پیامبرش را عبوس و بدخلق خطاب کند در حالی که قبلاً او را انسانی شایسته و دارای اخلاقی بسیار نیکو و دلی مهربان دانسته است؟! و چگونه ممکن است پیامبر چهره خویش را در هم کند و از مومنی که برای یادگیری دین آمده، برگردانده و حال آنکه پروردگار متعال به او دستور داده که خدا جویان را مراند «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ»[9][10]
آری کسی که پیامبر، خوشروئی، خوش رفتاری و اخلاق نیکویی وی را می شناسد و معتقد است وی آنقدر مهربان بوده و به دیگران احترام می گذاشته که وقتی با کسی دست می داده تا زمانی که طرف مقابل، دستش را از دست پیامبر نمی کشید، پیامبر دست خویش را نمی کشیده است، چگونه می تواند این سخن بی اساس را بپذیرد. باید گفت چنین رفتار ناپسندی حتی از سایر انبیاء سر نمی زند چه رسد به انسان بزرگوارکه سر آمد همه پیامبران است. بنابراین کسی وی را می شناسد و از ویژگیهای اخلاقی و رفتاری او آگاه است هرگز چنین رفتار زشتی را به او نسبت نمی دهند؛ به ویژه اگر انبیاء رفتار زننده و خشنی با مردم داشته باشند مایه رنجش خاطر و گریز آنان از پذیرش دعوتشان خواهد شد و پیامبران از چنین رفتاری نهی شده اند.
اکنون به نظر می رسد که آنچه بزرگان گفته اند سخن استوار است یعنی انجام چنین عمل زشتی با مقام بالای هیچ یک از انبیاء سازگار نیست به ویژه پیامبر بزرگوار اسلام که سر آمد همه آنها است.
علاوه بر نکات یاد شده این نکته قابل توجه است که مضمون آیات مورد نظر به گونه است که نمی توان گفت که توبیخ و نکوهش متوجه پیامبر بوده است. زیرا در این سوره سه واژه عبس، تولی و تلهی آمده که دو تعبیر نخست به صیغه غایب و سومی مخاطب است. هم چنین دو تعبیر عبس و تولی دو فعل ارادی و اختیاری است که با خداست و توجه نفس واقع می شود ولی تلهی فعل غیر ارادی و غیر اختیاری است.
زیرا وقتی انسان همه حواسش متوجه کسی یا چیزی باشد به طور طبیعی از سایر چیزهای پیرامون خود غافل می شود و این مطابق با طبیعت و مقتضای نفس محدود آدمی است که نمی تواند در زمان واحد متوجه همه جوانب باشد و تنها خداوند است که اگر همه بندگان به همراه هم او را بخوانند و با او مناجات کنند، مناجاتشان را میشنود لذا تعبیر تلهی خطاب به پیامبر است. گویا او سرگرم گفتگو با مردان قریش بوده و این امر به طور طبیعی و ناخواسته، وی را از توجه به آمد و شد دیگران و از آنچه پیرامونش روی می داده غافل ساخته و در این حد مورد توبیخ قرار گرفته که چرا آنقدر متوجه گروهی از دشمنان هستی که از رفت و آمد مومنان غافل ماندی، در حالی که ما تو را به سوی همگان فرستادیم، به عبارت دیگر گوئی بالحن نرم و عتابی ملایم و لطیف به پیامبر گوشزد شده که نسبت به اهل ایمان مهربان باشد «بالمومنین رئوف رحیم»[11]
اما دو تعبیر عبس و تولی دو فعل اختیاری است که با توجه و عنایت رخ داده است و چنین رفتار زشت و ناپسندی تنها ویژگی همان مرد اموی سازگار است و از کبر و غرور ناشی از ثروت و دارائی نشات گرفته است و به همین جهت به داشتن رفتار متکبرانه معروف بوده، بنابراین نمی توان مراد تلهی را که عملی غیر عمدی است با معنای دوفعل دیگر یکسان دانست.[12]
 
.: پی نوشت :.

[1]الدر المنثور فی تفسیر المأثور، جلال الدین سیوطی ج6 ص314 هم چنین رک به
مفاتیح الغیب، محمد بن عمر فخر رازی ج30 ص453
کشف الاسرا وعده الابرار، ابولفضل رشید الدین میبدی ج10 ص318
الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، محمود بن عمر زمحشری، ج4 ص700
روح المعانی، سید محمد آلوسی، ج15 ص241

[2] الانتصار، سید مرتضی، ص199

[3] قلم/5

[4] شعراء/216،217

[5] حجر/88

[6] همان،‌ 94

[7] المیزان، علامه طباطبایی، ج20، ص332

[8]مجمع البیان فی تفسیر القرآن، فضل بن حسن طبرسی ج10 ص 437 هم چنین رجوع کنید به
من هدی القرآن، سید محمد تقی مدرسی ج17 ص318
مخزن العرفان، سیده نصرت امین، ج15 ص6

[9] انعام/54

[10] تفسیر تبیان،‌ محمد بن حسن طوسی، ج10، ص267

[11] توبه/127

[12]نقد شبهات پیرامون قرآن کریم، محمد هادی معرفت، ص348